صوت شیرین سوره «والفجر» زیر ضربات کابل بعثیها
اکبر زیر ضربههای سنگین و سوزشدار کابل، سوره والفجر را میخواند. وقتی به آیه «ان ربک لبالمرصاد» (سوره والفجر، آیه 14) رسید، سربازهایی که او را میزدند، این آیه را تکرار میکردند و باغیظ و خشم بیشتری اکبر را میزدند.
جملات بالا بخشی از خاطره ابراهیم ایجادی از آزادگان دوران دفاع مقدس است. وی میگوید: یکی از اسرای کاشان، به نام «قریشی»، ترکشی به سرش خورده و حالش وخیم بود. در اثر جا به جایی و حرکت ترکش و رسیدن آن به مغز سرش، قریشی جلو چشم ما به شهادت رسید.
وقتی میخواستند او راببرند،«اکبرعراقی» که مسئول قاطع بود و صوت خوبی هم داشت، از عراقیها خواست سورهای از قرآن را بالای سر جنازه قریشی بخواند، بعد او را ببرند. سرگرد اجازه داد. اکبربا صوت زیبا و صدای گیرایش، سوره «والفجر» را میخواند و ما گریه میکردیم. آن لحظهها، لحظههای مقدس و روحانیای بود که حتی قلب زنگ زده چند تن از سربازان عراقی را نیز تکان داد وآنها هم مانند بچهها دانه دانه اشک از چشمهایشان بیرون ریختند.
بعد از اینکه قریشی را برای همیشه از ما جدا کردند، «گروهبان یاسین» که اندازه خباثت و جنایتاش، پرونده امثال سرگرد مفید را به بایگانی میفرستاد، آمد سر وقت اکبرکه بالا سر قریشی چه خواندی؟ اکبرکه میدانست یاسین دنبال بهانه است، گفت قرآن خواندم و اگر بخواهی الان نیز میخوانم. یاسین دستور داد تا او را فلک کنند.
اکبر زیر ضربههای سنگین و سوزشدار کابل، سوره والفجر را میخواند. وقتی به آیه «ان ربک لبالمرصاد» (سوره والفجر، آیه 14) رسید، سربازهایی که او را میزدند، این آیه را تکرار میکردند و باغیظ و خشم بیشتری اکبر را میزدند. در همان لحظه یاسین جلو آمد و گفت:حالا خدا در کمین ماست یا تو ؟ اگر در کمین ماست، چرا جوابت را نمیدهد؟
آنروز، آنقدر اکبر را زدند که بیهوش شد. آب به صورتش ریختند و همین که به هوش آمد، باز او را بستند به فلک تا اینکه برای بار دوم بیهوش شد. باز آب به صورتش زدند و برای سومین بار وقتی از عالم بیهوشی خارج شد که بدن از جان رفتهاش، بیحال و وارفته، روی تخت درمانگاه افتاده بود.
منبع: www.esaratgah.ir/index.php?option=content&t=co&i=1209